پریساسادات گلمپریساسادات گلم، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره

خاطرات پریسا جون

33مین ماهگرد پریساجون و نهمین سالگرد ازدواج ما

سلام دختر قشنگم... امروز جمعه 93.04.20...33ماهگی شما و نهمین سالگرد ازدواج من و بابایی...                       قشنگترینم 33ماهگیت مبارک                         جواد عزیزم فضای سیـنـــه ام را از بوی دل انگیز عشق عطرآگین کردی می‌خواهم تا ابد در کنارم باشی و بدانی نبض من، بعد از عشق به خدا، برای تو می‌تپد نهمین سالگرد زندگی مشترکمان رو بهت تبریک میگم. عزی...
20 تير 1393

1000مین روز تولد پریساجونم

سلام زیباترین عشقم... گذشت و .....گذشت و....گذشت...93.04.18 به همین سادگی...به همین قشنگی...به همین شیرینی.... اصلا واسم قابل باور نیست...چه زود و چه شیرین گذشت... نازنینم باورم نمیشه 1000شب و روز رو با هم گذروندیم...خدایا ممنون و شاکرم از لطف بیکرانت...از اینکه این فرشته کوچولو رو به ما دادی....متشکرم خدای مهربونم... پریساجونم،تمام این لحظه های با تو بودن،واسم همش شیرین بوده..و حاضر نیستم حتی یه لحظه با تو بودن رو با تمام دنیا عوض کنم.. دوست داشتم...دوست دارم..دوست خواهم داشت...همیشه همیشه...            زیباترین عکس......
20 تير 1393

999 مین روز زندگی گل دخترم

سلام گل بهارم... 93.04.17      نازنینم 999 روزگیت مبارک                              خدایا این فرشته مهربان کیست که از آسمان برایم هدیه کرده ای؟ این چه گلی است که در هر چهار فصل گل است ؟ این چه ماهی است که در روزها هم در آسمان است و نور میدهد؟ این چه چهره ای است که در آن پر از روشنایی و زیبایی است؟ این چه پروانه ای است که اینقدر رنگارنگ و زیباست؟ این چه ستاره ای است که در بین تمام ستاره ها درخشان تر است؟ خدایا این چه عشقی است که جانم دیوانه او شده؟ چقدر مهربان است مهر و محبت در وجود اوست. هدیه خداوند بر...
17 تير 1393

عشقم پریساسادات...کوتاهی مو

سلام عزیزدلم... پنجشنبه شب،دوستم مریم جون(مامان مهیا و محمد)واسه افطاری،منزل ما بودن... چون مریم،آرایشگره،ازش خواستم راضیت کنه تا موهای جلوی سرت رو کوتاه کنه... آخه بردمت آرایشگاه کلییییییی بهونه و گریه کردی.... طفلی تا ساعت 11شب تو اتاقت بازی کرد و موهای مهیا رو درست کنه که شاید شما راضی شی...اما نشد که نشد...بالاخره گفتی بریم تو حیاط بازی کنیم... منم گفتم به شرطی که اجازه بدی موهات کوتاه شه...قبول کردی اما مگه اجازه دادی؟؟؟ من و مریم،شروع کردیم به صحبت کردن در مورد کوه،که اونجا مار دیدیم و نزدیک بود ماره بیاد زیر پای من و مریم و خلاصه شما هم که عاشق واقعیتهایی،آروم ...
16 تير 1393

کال تفتو و نی شکنوو..

سلام دخترم.. 93.03.30 ساعت 4و نیم صبح ،طبق معمول هر جمعه،دوستم مریم جون و شوهرش اومدن دنبالم و رفتیم سرقرار...مقصدمون، طرف "کال تفتو"...که قدیما به تنگل کریت هم معروف بود. یه مکان فوالعاده زیبا و بهتر بگم یه بهشت کوچیک...باورم نمیشد اینجا محلی باشه از اطراف طبس..این زیبایی که خداوند در دل کویر قرار داده،هر کسی رو به تفکر میندازه... بینهایت بهمون خوش گذشت...فقط 8نفر بودیم از همیشه کمتر.. ابتدای مسیر بعد از اینکه از کلی پله بالا اومدیم.. اولین آبشار بعد از اینکه از کنار آبشار رفتیم بالا.. مریم دوستم،در حال بالا رفتن از این پله ها که واقعا سخت سخت س...
8 تير 1393

اولین روز ماه رمضان و 990 روزگی پریسای گلم

                                  سلام زیباترینم... 990 روزگیت و شروع ماه مبارک رمضان مبارک گلم.. ایشاله بهترین ایام رو در پیش رو داشته باشی...ایشاله 120 سالگیت قشنگم... بار خدایا؛ وسوسه های نفس نگذاشت، جانم در نهر رجب تطهیر شود؛ از در آویختگان درخت طوبای شعبان هم که نبودم؛ ترحم فرما و در دریای رحمت رمضانت مستقرم نما ... دوستت دارم..میبووووسمت گلم...     ...
8 تير 1393

رفتن خاله فاطی جون و شروع مهدکودک

سلام نازنینم... بالاخره انتقالی خاله فاطی جون و عمو رضا درست شد تا واسه همیشههههه برن مشهد... کلیییییییی دپرسیم...چطوری میخوای طاقت بیاری نمیدونم...یکشنبه راهی شدن.... مرتب میگی بریم مشهد ...بریم خونه خاله فاطی که مشهده...به زحمت حاضز میشی از ماشین پیاده شی...ایشاله هرجا باشن موفق باشن...آمین وقتی خاله فاطی جونت دارن وسالشون رو جمع میکنن کلیییی شما کمک کردی اجازه نمیدی خاله جون کاراشو انجام بده..فقط میخوای باهاش بازی کنی.. حدودا یه 10 روزی میشه که عصرا میبرمت آکادمی،هدفم اینه که با محیط بچه ها بیشتر آشنا شی.. از شنبه هم رسما کلاسات شروع شده...روزای زوج...در هیچ ...
5 تير 1393

درهم برهم

سلام عزیزم... این روزا کمتر وقت میکنم بیام سرم حسابی شلوغه.... معمولا یه شب درمیون میریم پارک محلمون..اونجا رو خیلی دوست داری..بابایی با بروبچ فامیل مشغول فوتبال میشن...من و شما هم مشغول تاب و سرسره.... سه شنبه شب هفته پیش که رفته بودیم پارک،موقع برگشت به همکارم رسیدم و همصحبت شدیم و شما هم با بابایی مشغول...یهو صدای گریت بلند شد بمیرم برات،خورده بودی زمین و اینم از پای کوچولوت،البته بعد اینکه بهتر شده شب قبلش خونه خاله فاطی جون که داشت وسایلش رو جمع و جور میکرد... شما توی اتاق مشغول لاک زدنی خونه خاله ملیحه(به قول خودت،مامان سماجون و زهراجون)... ...
5 تير 1393
1